نبرد هارمجدّون (آرماگدون)

از سال 1980، اين عادت در من پيدا شده است كه هر يكشنبه، برنامه «ساعت بشارت انجيل كهن» فال ول را در تلويزيون بگيرم.  

براى آنكه مطالب بيشترى درباره خداشناسى هار مجدون فال ول بدانم و دريابم كه پيروانش تا چه اندازه مانند خودش فكر مى‏كنند، در سال 1983، در گشت مسافرتى به سرپرستى او به سرزمين قدس، نام­نويسى كردم.  

من يكى از 630 نفر مسيحى‏اى بودم كه از نيويورك به تل آويو پرواز كرديم. در آنجا ما را به گروه­هاى حدود 50 نفرى تقسيم كردند. به هر يك از گروه­ها يك اتوبوس و يك راهنماى اسراييلى اختصاص داده شده بود. ما پس از يك استراحت شبانه با اتوبوس­هايمان به راه افتاديم.  

حالا در اين سفر كوتاه، شما هم با من همراه شويد:  

براى اينكه به دره مجدو برويم، از تل آويو حدود 55 مايل به طرف شمال سفر ‏مي­كنيم. به محلى مى‏رسيم كه در 20 مايلى جنوب - جنوب شرقى حيفا، قرار دارد و فاصله آن از درياى مديترانه، حدود 15 مايل است. پس از پياده شدن از اتوبوس، با كلايد، يك مدير اجرايى بازرگانى بازنشسته از مينياپوليس كه سال­هاى آخر دهه 60 سالگى خود را مى‏گذراند، همگام مى‏شوم. كلايد، فارغ­التحصيل كالج است و در جنگ دوم جهانى، در ارتش آمريكا با درجه سروانى، در آفريقاى شمالى و اروپا خدمت كرده و به خاطر فرماندهى هوشمندانه سربازانش و شجاعت شخصى­اش در زير آتش دشمن، به گرفتن نشان افتخار مفتخر شده است. قدى دارد در حدود شش پا و هيكلى مناسب كه آن را نتيجه خدمتش در ارتش مى‏داند.  

همسر كلايد دو سال پيش درگذشته است و به همين جهت در اين سفر تنهاست. سر و وضعش تميز و مرتب است. با شلوارى پشمى، پيراهنى سفيد، كراوات مناسب و كت كشمير؛ سرى دارد پرمو كه تنها بخشى از آن خاكسترى شده است.  

فاصله كوتاهى تا يك تل يا پشته كوچك، پياده طى مى‏كنيم. اين تپه‏اى است مصنوعى كه از لايه‏هاى مختلف برجا مانده از گياهان و جانوران و يا جامعه‏هاى باستانى كهن پوشيده شده است.  

كلايد توضيح مى‏دهد: «زمانى در اينجا يك شهر قديمى كنعانى قرار داشته است» و اضافه مى‏كند كه ما در لبه جنوبى فضاى بزرگ گسترده و هموار دشت اسدرالون (2) قرار داريم كه در كتاب مقدس «دره جزرال» هم گفته شده است.  

در زمان­هاى قديم مجدو شهر بسيار مهمى بود. اين شهر در محل تقاطع دو جاده مهم استراتژيك نظامى و كاروان رو قرار داشت.  

كلايد، اين كهنه سرباز از تاريخ­دان مى‏گويد: «جاده ماريس، يعنى جاده باستانى ساحلى كه مصر را از راه مجدو، به دمشق و مشرق مربوط مى‏ساخت، از اين دره مى‏گذشت.»  

مى‏گويم: «پس با اين توصيف، اين محل هميشه ميدان جنگ بوده است؟»  

كلايد پاسخ مى‏دهد: «بله، برخى از تاريخ­نويسان اعتقاد دارند كه در اينجا بيش از هر جاى ديگر در جهان، جنگ روى داده است. فاتحان كهن هميشه مى‏گفتند، هر فرماندهى كه مجدو را داشته باشد، در برابر همه مهاجمان پايدارى مى‏كند.»  

«شما در صحيفه يوشع بن نون (باب 12، آيه 21)(3) مى‏خوانيد كه چگونه يوشع و اسراييليان، در اينجا كنعانيان را شكست دادند و در «كتاب داوران» باب چهارم و پنجم مى‏خوانيد كه دو قرن پس از آن نيروهاى اسراييلى در زير فرماندهى دبوره و باراق، در نبردى بر سيسرا سردار كنعانيان چيره شدند.» (4)  

«و بعد چنانكه مى‏دانيم، شاه سليمان اين شهر را مستحكم ساخت و به مركزى براى اسب­ها و ارابه­هايش بدل كرد.  

حتى در طى سال­هاى عمر من هم در اينجا نبردهاى مهمى داشته‏ايم. نزديك به پايان نخستين جنگ جهانى، در سال 1918، ژنرال انگليسى آلن بى، درست در همين جا در مجدّو، به پيروزى قاطعى بر ترك­ها دست يافت.»  

همه عضوهاى گروه ما، به پياده­روى خود تا يك نقطه مناسب ادامه مى‏دهيم و سپس در نقطه‏اى كه بر همه دره جزدال كه به سوى شمال غربى تا دوردست اشراف دارد، غرق تماشا مى‏شويم.  

كلايد با صداى هيجان­زده‏اى مى‏گويد: «و سرانجام، حالا دارم ميدان آخرين نبرد بزرگ را تماشا مى‏كنم!»  

مى‏پرسم: اما آخر شما از كجا مى‏دانيد كه نبرد نهايى در اينجا روى خواهد داد؟  

- «شما همين اسم - يعنى مجدّو - را بگيريد، كلمه عبرى هار، يعنى كوه را به آن اضافه كنيد. اين دو كلمه به شما هارمجدّو را مى‏دهد كه ما هارمجدّون ترجمه مى‏كنيم.»  

در حالى كه او صحبت مى‏كند، من مى‏كوشم استدلال او را، با جستجوى هار يا كوه دنبال كنم؛ اما كوهى پيدا نمى‏كنم. با وجود اين، چون دره روبروى خودمان را مى‏توانم ببينم، پس نقطه مناسبى كه روى آن ايستاده‏ايم، به آسانى مى‏تواند هار (كوه) تلقى بشود. اما با همه اينها، آيا هارمجدّو - كه كلمه كلمه به معنى كوه مجدو است - به يك محل دلالت مى‏كند يا يك رويداد؟  

كلايد، كمى با بى­حوصلگى پاسخ مى‏دهد: «نه، نه، اين ميدان نبردى است كه همه ملت­ها در آن درگير مى‏شوند. اين آخرين نبرد ميان نيروهاى نيكى و نيكوكارى به رهبرى مسيح و نيروهاى شيطانى به رهبرى دجال خواهد بود.»  

من، مانند ميليون­ها مردم ديگر، سخن كلايد را باور مى‏كنم. من هميشه چيزهايى درباره هارمجدّون شنيده بودم، اما با همه شنيدن­هاى اين واژه، اشتقاق آن را نمى‏دانستم. پرسيدم كه آيا درباره اين واژه هارمجدّون مطالب زيادى خوانده‏ايد؟

- «مى‏دانيد، واژه هارمجدّون تنها يك بار در انجيل آمده است؛ يعنى درست همان كه در كتاب مكاشفه يوحنا باب شانزدهم، آيه 16 آمده است و سپس اين آيه مختصر را نقل مى‏كند:  

«و ايشان را به موضعى كه آن را در عبرانى هارمجدّون مى‏خوانند، فراهم آوردند.»  

از آنجا كه اين واژه در زندگى ما نقش چنين با اهميتى دارد، اميدوارم بتوانم اشتقاق آن را پيدا كنم، من آنچه را كه كلايد گفت تكرار مى‏كنم: در كتاب عهد عتيق، هيچ ذكرى از اين واژه نشده است. در كتاب عهد جديد هم تنها يك مورد، يعنى در باب مكاشفه كه گاهى مكاشفات، يا مكاشفه يوحناى قديس هم گفته مى‏شود، آمده است. اما من هنوز سردرگم هستم، در حالى كه در مكاشفه، از «محلى» به نام هارمجدّون صحبت مى‏كند، كلايد اصرار دارد كه هارمجدّون معنى يك نبرد را مى‏رساند.  

كلايد مى‏گويد: «يوحناى پيشگو كتاب مكاشفه را نوشته است؛ و چنانكه مى‏دانيم ما از همين اثر يوحنا است كه بيشترين اطلاعات خودمان را از آخرين روزهايى كه داريم مى‏گذرانيم، به دست مى‏آوريم. او تصوير كاملى از آخرين نبردى كه بايد درست در همين محل صورت بگيرد، به دست داده است. به ياد داريد كه او در پيشگويى خود از اين نبرد بزرگ، مى‏نويسد(5):  

«و بلدان امت­ها خراب شد... و هر جزيره گريخت و كوه­ها ناياب گشت.» و بعد مى‏افزايد:  

«خداوند همه چيز را درباره آينده مى‏داند. هيچ چيز را از او گريزى نيست. خداوند از همان آغاز مى‏داند، چه كسى به هاويه خواهد رفت و چه كسى دقيقاَ نخواهد رفت. هنگامى كه خداوند قانون را نازل كرد، دقيقاً مى‏دانست كدام انسان قادر به رعايت آن نخواهد بود.»  

من به خودم جرأت داده مى‏پرسم: «خداوند از پيش مى‏داند؟ و از پيش مقرر كرده است؟»  

- «شما بايد به خاطر داشته باشيد كه اين از پيش دانستن، تعيين كننده همه چيز نيست. اما آنچه كه خداوند مى‏داند، فراتر از هر حدس و گمان است. آنچه خداوند مى‏داند، با يقين كامل و صددرصد مى‏داند و او همه چيز را مى‏داند.  

«در كتاب مكاشفه، خداوند با به كار گرفتن يوحنا، توصيف كاملى از آنچه كه اين جنگ آخرالزمان خواهد بود، به ما مى‏دهد.»  

و ادامه مى‏دهد: «يك ارتش 200 ميليونى شرقى در طى يك سال به سمت غرب به حركت درمى­آيد. اين ارتش به حركت درمى­آيد و در تغيير مكان خود پرجمعيت‏ترين ناحيه‏هاى جهان را پيش از رسيدن به رودخانه فرات، ويران خواهد ساخت.»  

«باب 16 مكاشفه به ما مى‏گويد كه رودخانه فرات خشك خواهد شد و اين به پادشاهان مشرق زمين و مشرقيان، اجازه خواهد داد كه سرزمين اسراييل را درنوردند.» (6)  

- تكرار كردم: پادشاه مشرق زمين؟ و ذهن من به سوى سرزمين­هاى جهان كه در مشرق رود فرات قرار دارند، به پرواز درمى­آيد. هيچ پادشاهى كه امروز در آن ناحيه حكم­روايى داشته باشد به ذهنم خطور نمى‏كند. در زمان ما، شاه ايران آخرين پادشاه مشرق رود فرات بود. امروز ديگر هيچ شاهى در آنجا نيست، اما در زمان يوحنا چنين شاهانى وجود داشتند - پس گفتم آيا اين نمايانگر آن نيست كه يوحنا اين سخنان را درباره زمان خودش گفته است، و نه زمان ما؟  

كلايد گفت: «نه، نه، شما مى‏توانيد پادشاهان را به معنى رهبران يا سران دولت­ها بگيريد.»  

كلايد كه در همه جا طرفدار جدى تعبير كلمه به كلمه كتاب مقدس است، در اين مورد، خود كلمه كتاب مقدس را قبول ندارد.  

حرف او را قطع نمى‏كنم و او به نقل خود ادامه مى‏دهد: «اين پادشاهان - يا رهبران - تمامى ربع مسكون، بزرگترين ارتش تاريخ جهان را درست به اينجا، به مجدّو مى‏آورند.» با چشمان فراخ شده سخن مى‏گويد و چهره‏اش وقتى از فرشته‏اى حرف مى‏زند كه پياله خود را بر نهر عظيم فرات ريخت و آبش خشكيد تا راه ارتش بزرگ پادشاهانى كه از مشرق آفتاب مى‏آيند، از بستر آن باز شود، برق و درخشندگى خاصی ناشى از این پيش­بينى به خود مى‏گيرد.  

اما وقتى سازمان دادن يك ارتش خوب، ارتشى بسيار كوچك­تر از همه ارتش­هاى مشرق زمين، تا اين اندازه دشوار باشد، چگونه يك رهبر يا گروهى از رهبران مى‏توانند موفق به بسيج كردن يك ارتش 200 ميليون نفرى بشوند؟  

كلايد مى‏گويد: «خوب، روشن است، اين رهبران هدف­هاى ژئوپليتيك دارند و ارواح شيطانى آنان را به پيش مى‏رانند.»  

پرسيدم: ارواح شيطانى؟  

- «در اين مورد، اينها همان ارواح شيطانى فرشتگان به خاك افتاده‏اى هستند كه از شيطان در عصيانش در برابر خداوند، پشتيبانى كردند. پس از اينكه اين ارواح شيطانى بر ذهن رهبران جهان مسلط شدند، اين رهبران و ارتش­هاى جهان، نادانسته به پيادگان آنها تبديل مى‏شوند.»  

به نظرم همه چيز دارد به خوبى جفت و جور مى‏شود. براى اينكه مطمئن شوم كه همه چيز را به درستى فهميده‏ام، گفتم: آيا اين دجال است كه اين ارواح شيطانى را در ذهن رهبران جهان جاى مى‏دهد؟ و كلايد تصديق كرد.  

كلايد علاوه بر ارواح شيطانى، از «وحش» مكاشفه يوحنا هم صحبت كرد و توضيح داد كه: «وحش، يعنى اينكه اتحاد نيرومندى از ملت­هاى اروپايى و گروهى از ملت­ها كه در آخرين روزها به پا خواهند خاست، به وجود خواهد آمد. حالا ما مى‏دانيم كه داريم در عهد آخرالزمان زندگى مى‏كنيم. زيرا پيدايش اتحاد نيرومند ملت­هاى اروپايى را ديده‏ايم - و اين همان چيزى است كه ما آن را جامعه­ی اقتصادى اروپا يا بازار مشترك مى‏ناميم. با مطالعه اين پيش‏گويى، ما مى‏توانيم به چشم خود ببينيم كه خداوند همه اين رويدادها را از پيش خبر داده است. (7)  

«همه آنچه كه روي دادنش را در جهان امروز مى‏خوانيم، به روشنى نشانگر اين است كه اين پيشگويى به زودى روى خواهد داد.  

و در اين نبرد آخرالزمان - كه با مطالعه زكرياى نبى و همين مكاشفه، از آن آگاه مى‏شويم - نيروهاى ملت­هاى سرتاسر زمين در زير فرمان دجال، بر ضد خداوند ما، عيسى مسيح و قديسان پرافتخارش خواهند جنگيد و چنان­كه مى‏دانيم، مسيح، در اين خونين‏ترين نبرد تاريخ، آن ميليون­ها را از ميان خواهند برد و دجال را به قتل خواهد رسانيد.»  

كلايد براى اينكه نكته‏اش را اثبات كند، آيه هشتم از باب دوم تسالونيكيان (كتاب عهد جديد) را از بر خواند:  

«آنگاه آن بى­دين - كه كلايد اضافه مى‏كند، منظور از بى­دين همان دجال است - ظاهر خواهد شد كه عيسى خداوند، او را به نفس دهان خود هلاك خواهد كرد و به تجلى ظهور خويش او را نابود خواهد ساخت.»  

من براى كلايد تفسير كردم كه احتمال ندارد مسيحيان جز در مورد بهشت و جهنم، اين اندازه انديشه و كلام را به هارمجدّون اختصاص داده باشند.  

هنگامى كه كلايد و من گرم گفتگو هستيم، ديگر كسان گروه ما، با نشستن بر روى سنگ­ها يا علف­ها، غرق انديشه درباره اين درۀ داراى مزرعه‏هاى گندم و جو و باغ­هاى ميوه شده‏اند. در حالى كه اين دره تا اين اندازه ساكت و آرام تا اين اندازه صلح‏آميز به نظر مى‏رسد، رفتار و گفتار كلايد نشانگر آن است كه زير و رو شدن همه جهان در يك انفجار بزرگ، ناگزير به نظر مى‏رسد. او از جزئيات توصيف خودش درباره اين آتش­سوزى بزرگ، سخت مطمئن به نظر مى‏رسد.  

با اين همه، اين جنگ قرار است كه در همين ميدان برابر ما روى دهد - دره‏اى كه چنان كوچك است كه در يك مزرعۀ نيراسكا جاى مى‏گيرد و اگر در يك ايلخى پرورش گاو تگزاس قرار داشته باشد، در آن گم مى‏شود. در حالى كه به سوى اين درۀ كوچك آرام پوشيده از مزرعه‏هاى با سنگ­چين از هم جدا شده اشاره مى‏كردم، به كلايد گفتم كه اينجا، براى يك چنين جنگ عظيمى، بيش از اندازه كوچك به نظر مى‏رسد.  

خيلى جدى گفت: «نه، تانك­هاى خيلى زيادى را مى‏توان در اينجا جاى داد.»  

تكرار كردم، تانك­ها و همه ارتش­هاى روى زمين؟  

- «بله، همۀ اينها را. اما بايد به خاطر داشته باشيد كه اين بزرگ­ترين نبردى خواهد بود كه تاكنون روى داده است. چندين ميليون نفر، همين جا خواهند مرد.»  

پرسيدم: «و يك جنگ هسته‏اى همين جا، در مجدّو شروع خواهد شد و همۀ دنيا را ويران خواهد كرد؟»  

پاسخ داد: «بله، شما اين را در باب سى و هشتم و سى و نهم صحيفه حزقيال نبى مى‏خوانيد. در اين دو باب يك جنگ هسته‏اى توصيف شده است. سپس مى‏گويد: «باران­هاى سيل­آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تكان­هاى سختى در زمين پديد خواهند آورد؛ كوه­ها سرنگون خواهد شد و صخره‏ها خواهد افتاد و جميع حصارهاى زمين منهدم خواهد گرديد، رويارو «در برابر هر گونه وحشت». (8) امكان ندارد كه حزقيال نبى، به چيز ديگرى جز مبادلۀ سلاح­هاى تاكتيكى هسته‏اى، اشاره كرده باشد.»  

اطمينان و يقين كلايد، احساس واقع­بينى مرا متزلزل مى‏سازد. با اين حال مى‏دانم، او چيزى را مى‏گويد، كه ميليون­ها آمريكايى، دقيقاً به آن باور دارند.  

- پرسيدم: «آيا تصور كلايد از مسيح، شبيه يك ژنرال پنج ستاره‏اى است كه ارتش­ها را رهبرى مى‏كند؟ و آيا كلام كتاب مقدس را چنان تعبير مى‏كند كه مسيح به عنوان سر فرمانده آن، نيروهايى را كه بر ضد او متحد شده‏اند، با به كار بردن سلاح­هاى هسته اى، نابود خواهد كرد؟»  

- پاسخ داد: «بله، در واقع مى‏توانيم انتظار داشته باشيم كه مسيح، ضربه نخست را وارد كند. او، سلاح نوينى را براى نخستين بار، به كار خواهد برد و اين سلاح، همان اثرهايى را خواهد داشت كه بر اثر يك بمب نوترونى ايجاد مى‏شود. شما مى‏توانيد اين مطلب را در آيه دوازدهم باب چهاردهم كتاب زكرياى نبى بخوانيد، كه مى‏گويد:  

- «گوشت ايشان در حالتى كه بر پاهاى خود ايستاده‏اند، كاهيده خواهد شد و چشمانشان در حدقه گداخته خواهد گرديد و زبان ايشان در دهانشان كاهيده خواهد گشت.»  

مى‏پرسم، منظور حرف كلايد اين است كه آيا خود مسيح ضربه نخست را خواهد زد؟ كلايد پيش از دادن پاسخ همه، قد شش پايى خودش را روى پاهايش راست مى‏كند و با صداى قوى و سخت صميمى خود مى‏گويد:  

«بله، عيسى مسيح به اين زمين باز مى‏گردد تا حكومت الهى را در آن برقرار سازد و اين كار را از ستاد خود در اورشليم، خواهدكرد.»  

- و بر سر يهوديانى كه در اسراييل زندگى مى‏كنند، چه خواهد آمد؟  

كلايد گفت: «دو سوم يهوديانى كه در اينجا زندگى مى‏كنند، كشته خواهند شد. اين مطلب را مى‏توانيد در آيه‏هاى هشتم و نهم باب سيزدهم كتاب زكرياى نبى بخوانيد.(9) امروزه در حدود 13 ميليون و نيم يهودى در جهان هستند. به اين ترتيب، خداوند به ما مى‏گويد كه 9 ميليون يهودى در اين نبرد، كشته خواهند شد - يعنى بيش از همه­ی يهوديانى كه توسط نازي­ها كشته شدند. آن­قدر خون جارى خواهد شد كه خداوند آن را به چرخشت شراب‏گيرى كه خون آنان را مى‏گيرد، تشبيه مى‏كند. تا مسافت 200 مايل، خون تا به دهانه اسبان، بالا خواهد آمد.»  

پرسيدم، چرا كلايد تصور مى‏كند كه خداوند خواستار آن باشد كه يك رشته از عقوبت­ها را نازل گرداند تا بيشتر مردمان جهان را بكشد و بخش اعظم تمدن ما را نابود كند؟  

كلايد گفت: «خداوند، اين كار را بيشتر به خاطر امت قديمى‏اش، يهوديان مى‏كند، خداوند دوران هفت ساله آزمايش سخت را مقرر كرده است تا يهوديان تصفيه شوند، تا وادارشان سازد، روشنايى را ببينند و مسيح را به عنوان نجات دهنده­ی خود بشناسند.»  

اعتراف مى‏كنم كه تعبيرهاى او، مرا سخت گرفتار شبهه كرده است. چرا خداوند بايد يهوديان را، يعنى برگزيده‏ترين در ميان همه­ی امت­ها را برگزيده باشد، تنها براى اينكه - بنا بر واژه­ی همراه با حسن تعبير كلايد- «آنان را تصفيه» كند؟  

- «آيا نمى‏بينيد كه خداوند مي­خواهد آنان در برابر تنها پسرش، خداوندگار ما عيسى مسيح به سجده درآيند؟»  

سپس كلايد توضيح مى‏دهد كه خداوند پس از نابود كردن دو سوم اين امت، سرزمين اسراييل را نجات خواهد داد. يعنى اينكه خود شخصاً وارد نبرد هارمجدّون خواهد شد و خداوند همه­ی آن چيزهايى را كه براى نابودى كسانى كه مصمم به آزادی اسراييل هستند، نيازمند است، در اختيار دارد.»  

در ذهن من اين نكته شروع به جا افتادن مى‏كند كه كلايد اسراييل را دوست دارد، اما علاقه‏اى به يهوديان ندارد. به نظر مى‏رسد كه هيچ احساس تأسفى براى آن يهوديان يا ديگرانى كه مى‏گويد كشته مى‏شوند، در او نيست.  

«هفت ماه طول خواهد كشيد تا يهوديان زنده­ی اسراييل بتوانند همه­ی سربازان كشته شده را دفن كنند» و به عنوان دليل، آيه دوازدهم باب سى و نهم كتاب حزقيال نبى را نقل مى‏كند: «و خاندان اسراييل مدت هفت ماه ايشان را دفن خواهند كرد تا زمين از وجودشان پاك گردد.» (10)  

با پذيرش احتمال خطر تكرار سخنم، دوباره پرسيدم، چرا خداوند رحمان بايد بخواهد كه ما سلاح­هاى هسته‏اى به كار ببريم؟  

پاسخ داد: «به خاطر داشته باشيد، انسان دانش خود را و چگونگى ايجاد كردن اين قدرت ويرانگر را، از خداوند كسب كرده است. انرژى هسته‏اى، براى خداوند چيز تازه‏اى نيست و تهديد يك همه­سوزى هسته‏اى، قادر متعال را غافلگير نخواهد كرد. خداوند در همه­ی اوقات مى‏داند چند ماهى در درياها و چند ستاره در آسمان­ها و چند دانه شن در ساحل­هاى درياها وجود دارد. او خداوند عالم و قادر متعال است. آنچه كه او بخواهد، خواهد شد. هيچ انسان يا امتى نمى‏تواند از تحقق اراده­ی خداوندى جلوگيرى كند.»  

و كلايد با لبخندى مرموز با اين سخنان، حرف خود را به پايان برد: «هنگامى كه مسيح دوباره به زمين بازگردد، از آسمان­ها به ارض اورشليم نزول خواهد كرد. ملاحظه كنيد، همه­ی تاريخ مربوط و متمركز است بر امت اسرائيل كه تخم چشم و برگزيده­ی خداوند دوباره زمان تاريخ بشر را به دست خود مى‏گيرد.» 

كتاب:    تدارک جنگ بزرگ

نام نويسنده:    گریس هال سل

خدا هست

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره ی خدا بود .

 استاد پرسید :«آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟.»

کسی پاسخ نداد.

استاد دوباره پرسید:«آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟»

دوباره کسی پاسخ نداد.

استاد برای سومین بار پرسید :«آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟»

برای سومین بار هم کسی پاسخی نداد .استاد با قاطعیت گفت:

«با این وصف خدا وجود ندارد.»

دانشجو به هیچ وجه با نظر استاد موافق نبود و از استاد اجازه خواست تا صحبت کند .

استاد پذیرفت.دانشجو از جایش برخواست واز هم کلاسی هایش پرسید:

«آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟»

همه سکوت کردند.

«آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟»

همچنان کسی چیزی نگفت.

«آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟»

وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد و دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد.

فصل دوم کتاب امیر المومنین اسوه وحدت

چه كسانى اهل بيت پيامبرند؟

 در فصل پيش راجع به ممتاز كردن خاندان پيامبر در دين-با درود فرستادن برايشان-سخن گفتيم و ثابت كرديم كه اعطاى اين مقام والا به ايشان،با اصل اسلامى كه اعلان مى‏دارد: گرامى‏ترين مردم نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست،منافاتى ندارد.توضيح اين كه برترى دادن خداوند به اين خاندان كاشف از فضيلت آنان و شايستگى ايشان براى چنين برتر شمردن است و هم اين كه آنان در بالاترين درجات تقوايند.و بحق ديديم كه اعمالشان با اين نتيجه گيرى هماهنگى داشت،و شهادتهاى پيامبر در مورد آنان اين شايستگى را آشكار مى‏كند. سپس كشف كرديم كه در تاريخ نبوت وجود بندگان عاليقدر در ميان خاندان پيامبر مطلب تازه‏اى نبوده است.قرآن ما را آگاه مى‏سازد كه نبوتهاى پيشين در همين راستا حركت كرده‏اند،آن جا كه خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى بخشيد،و آنگاه كه خداوند،هارون را در رسالت‏برادرش موسى شريك ساخت و خداوند دعاى زكريا را مستجاب كرد و به او،جانشينى مرحمت فرمود تا وارث او و وارث خاندان يعقوب باشد.

 از همه اينها سخن گفتيم اما در صدد محدود كردن شمار اهل بيت پيامبر بر نيامديم،البته يادآور شديم كه على بن ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و فرزندانش حسن و حسين (ع) اعضاى اين خاندان گرامى هستند،استناد ما در آن گفتار بر اتفاق همه مسلمانان بود بر اين كه اين چهار تن از اعضاى آن خانواده مبارك هستند.و قصد آن نداشتيم تا دليل ديگرى بر اين كه آنان از خاندان پيامبرند بياوريم.همانطور كه،قصد آوردن نام ديگران را چه به صورت اثبات يا نفى نيز نداشتيم،و هدف ما از تنظيم اين فصل،همان دست‏يافتن بر انديشه روشنى است كه بدان وسيله افراد مورد نظر را از كلمه‏«آل محمد (ص) »مى‏شناسيم.

 آنچه در اين مورد،شايسته اعتماد است،همان احاديثى است كه از پيامبر خدا روايت‏شده است و در آنها ذكر«آل محمد»يا«اهل بيت او»و يا«عترت او»آمده است.در اين جا مقصود از همه اين عبارات يك چيز است.روايتهاى صريحى را كه از پيامبر (ص) در اين باره نقل شده است مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد:

 (1) احاديثى كه در بردارنده اوصاف اين خانواده گرامى است،و ما به وسيله آن اوصاف مى‏توانيم از كلمه‏«آل محمد»خروج افرادى را كه داراى آن اوصاف نيستند،و هم ورود كسانى را كه متصف به آن اوصافند،در آن مفهوم بشناسيم.

 (2) احاديثى كه متضمن گواهيى است كه بروشنى دلالت دارند بر اين كه اشخاص معينى در زمره‏«آل محمد»يا«اهل بيت محمد»و يا«عترت او»يند.
 احاديث‏بيانگر اوصاف[اهل البيت]

 از جمله روايتهاى صريح نبوى كه بيانگر اوصاف است،احاديث ذيل است:

 از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا فرمود:«اى مردم!من در ميان شما، چيزهايى را بر جاى گذاشتم،اگر آنها را بپذيريد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا،و عترتم، خاندانم‏» (1) .

 و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا فرمود:«براستى كه در ميان شما چيزهايى بر جاى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد،هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا-رشته كشيده شده ميان آسمان و زمين-و عترتم،خاندانم;و آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند.پس مواظب باشيد،بعد از من‏چگونه درباره آن دو جاى مرا خواهيد گرفت‏» (2) .

 و از زيد بن ثابت است كه پيامبر خدا گفت:«من پس از خود در ميان شما دو جانشين مى‏گذارم:كتاب خدا-رشته امتداد يافته بين آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين) -و عترتم،اهل بيتم و آن دو هرگز جدا نگردند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند» (3) .

 و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا در روز غدير خم فرمود:«گويا من[به لقاء الله]دعوت شدم و اجابت كردم[كنايه از اين كه:پس از رحلتم از دنيا]در ميان شما دو شئ گرانقدر گذاشته‏ام-يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى بزرگ و عترتم.پس مواظب باشيد كه چگونه نسبت‏به آنها جاى مرا پر خواهيد كرد،چه آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض[كوثر]بر من باز گردند.»و بعد فرمود:«براستى كه خداى بزرگ صاحب اختيار من است، و من صاحب اختيار هر مؤمنى هستم.»آن گاه دست على را گرفت و گفت:«هر كه را من صاحب اختيارم،اين[على]صاحب اختيار اوست.پروردگارا دوست‏بدار هر كس او را وست‏بدارد و دشمن بدار هر آن كس را كه با او دشمنى كند» (4) .

 البته اين احاديث و بسيارى از احاديث مشابه آنها دلالت دارند بر اين كه اهل بيت پيامبر منحصر به كسانى هستند كه به فراوانى از صفات زير برخوردارند:

 (1) آنان عترت پيامبرند،و عترت مرد،نزديكترين خويشاوندان او از گذشتگان و باقى ماندگان خاندان و نسل اوست.و به اين ترتيب از محدوده اهل بيت پيامبر،زنان و ياران پيامبر و اصحاب غير هاشمى خارج مى‏شوند (5) .

 (2) آنان در بالاترين درجات تقوا و شايستگى‏اند،زيرا كه ايشان از قرآن جدايى ناپذيرند،در صورتى كه ناپرهيزكاران در جهت‏خلاف قرآنند.و از آن رو هاشميان گناهكار كه از خدا نافرمانى مى‏كنند و هم به طريق اولى گناهكاران غير هاشمى از شمار اينان خارج مى‏شوند.

 (3) آنان در بالاترين درجات از بينش دينى و داناترين مردم به زبان قرآنى‏اند هاشميانى كه نادانند و از بينش دينى محدودى برخوردارند-هر چند شرف خويشاوندى پيامبر (ص) را دارند-از فرزندان معنوى او نيستند،زيرا شخص نادان و آن كه بينش محدودى دارد-دانسته يا ندانسته-در معرض مخالفت‏با قرآن است.و هيچ گونه ضمانتى براى موافقت در گفتار و رفتار او با قرآن وجود ندارد.تبعيت مردم از مثل او و پيروى او-گاهى-منجر به مخالفت‏با كتاب خدا خواهد شد.

 (4) موافقت‏بعضى از خاندان پيامبر با بعضى ضرورى است تا بتوانند با قرآن متفق شوند،چه، به يقين يك طرف از آن دو گروه كه آموزشهاى آنها با هم متناقض است،بر خطايند.زيرا كه دو گروه بر حق،با يكديگر تضادى ندارند.و چه بسا كه همگى بر خطايند،زيرا خطا همانطورى كه بار است،تناقض دارد،ممكن است‏با خطاى ديگر هم متناقض باشد.حال اگر تعليمات گروهى از دانشمندان با هم در تناقض باشند،امكان ندارد كه همه آنان موافق با قرآن باشند!

 (5) معرفت دينى آنان يقينى است.و بدان جهت،همه مجتهدان هاشمى،اصحاب،تابعين و ديگران-از دايره اهل بيت پيامبر به لحاظ معنى و حقيقت-خارج مى‏شوند.سر مطلب اين است كه معرفت‏يك مجتهد در بيشتر موارد غير يقينى و بلكه ظنى است.

 ما بر آنيم كه معرفت اهل بيت پيامبر (ص) بايد يقينى باشد،زيرا مجتهدى كه به گمان خود برترين احتمالها را مى‏پذيرد،گاهى ناخودآگاه نظر او با قرآن مخالفت دارد!

 تا وقتى كه معرفت‏يك مجتهد بر اساس ظن باشد،نه پيش او ضمانتى براى موافقت‏با قرآن وجود دارد و نه نزد پيروانش.و از آن روست كه مى‏بينيم مجتهدان بايكديگر اختلاف نظر دارند و در آرايشان تناقض وجود دارد.

 احاديثى كه گذشت‏بوضوح دلالت دارند بر اين كه معرفت دينى خاندان پيامبر،معرفتى ست‏يقينى نه اجتهادى،و گرنه مى‏بايست در اكثر اوقات از قرآن جدا مى‏بودند.به همين دليل مجتهدى،چون ابن عباس-با وجود علو مقام و اين كه پسر عموى پيامبر است-از محدوده اهل بيت پيامبر-به حسب معنا-خارج است،تا چه رسد به ديگر اصحاب كه از بستگان پيامبر نبوده‏اند و به مقامى چون مقام ابن عباس نايل نشده‏اند.پس هيچ يك از مجتهدان-هر چند براى اجتهاد خالصانه خود-چه به حق رسيده باشند و يا خطا كنند داراى پاداش و اجرند،از خاندان پيامبر-بر طبق روايات صريح قبلى-نيستند.
 چگونه همه دانستنيهاى آنان يقينى است؟

 گاهى اين پرسش براى خواننده پيش مى‏آيد كه;چگونه ممكن است‏براى اعضاى خاندان پيامبر در تمام آيات قرآن و جميع احكام شرعى و سنتهاى نبوى،معرفت‏يقينى حاصل شود؟

 پاسخ اين است كه،دستيابى آنان بر معرفت‏يقينى به طور قطع امكان دارد.البته براى پيامبر اين امكان بوده است كه به شاگرد زيرك و برجسته‏اى چون على بن ابى‏طالب-تمام مفاهيم آيات قرآن و تمامى آنچه را كه به بينش اسلامى مربوط است و همه قوانين اسلامى را كه تعدادشان از چند هزار تجاوز نمى‏كند-تعليم دهد.بديهى است كه على به دو پسرش-حسن و حسين-تمام آنچه را كه پيامبر به او آموخته است،تعليم مى‏دهد.بدين گونه،براى ما امكان اين تصور پيدا مى‏شود كه على و دو فرزندش بر معرفت‏يقينى كامل رسيده‏اند.

 البته اين فرض-به طور قطع-با واقع،مطابقت دارد،چه على از كودكى تا روز وفات پيامبر با او بود;نيز او شاگردى امين و مراقب بود،پيوسته در جلسات عمومى پيامبر حاضر مى‏شد و در خلوتهاى ويژه او نيز با وى همراه بود.و او در آشكار و نهان در راه خدابيدار دل و صميمى بود.و فرزندانش-حسن و حسين-سالهاى دراز با وى زندگى كردند،و آن دو نيز،همانند نيا و پدر خود راستانى پاك بودند.آنچه را مى‏دانستند به برترين فرزندان پيامبر و على،تعليم دادند.
 چگونه گروهى را مشخص كنيم؟

 گاهى خواننده مى‏پرسد:با توجه به اين كه دو گروه از دانشمندان وجود دارند كه هر دو انتساب به پيامبر دارند و از طرفى اعضاى هر يك از دو گروه با خودشان متفقند و با اعضاى گروه ديگر اختلاف نظر دارند،چگونه براى ما امكان دارد كه تشخيص دهيم كدام يك از دو گروه،همان عترتى است كه پيامبر به پيروى از آن ارشاد كرده است؟

 اما خواننده خود-در صورت پيشامد چنين اشتباهى-مى‏تواند رفع شبهه كند،به اين ترتيب كه يك بار ديگر به حديث زيد بن ارقم-كه پيشتر گذشت-باز گردد و آن را بخواند.همان حديثى كه حاكم در جزء سوم از صحيح خود«المستدرك‏»آورده است،آن كه به نام يكى از اعضاى عترت تصريح مى‏فرمايد و او امام على است.

 پس گروه حقى كه با اين فرد برجسته هماهنگ است،همان عترت است.و گروهى كه مخالف اوست از عترت نيست،هر چند كه همه افراد آن به پيامبر خدا انتساب داشته باشند.

 صرف نظر از آنچه گفته شد اين شبهه يا شبهه‏هاى همانند آن-موقعى كه به اين حاديث‏بيانگر اوصاف-احاديث تسميه را نيز بيفزاييم،به تمامى از بين مى‏روند.
 احاديث تسميه

 از جمله احاديثى كه از اعضاى خانواده پيامبر به نام،ياد كرده،احاديث ذيل است:مسلم در صحيح خود از سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه او گفت:«...و هنگامى كه اين آيه نازل شد:پس بگو:بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان،زنانمان و زنانتان...را بخوانيم...،پيامبر خدا، على،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،پس فرمود:بار خدايا اينان خاندان منند» (6) .

 ترمذى در صحيح خود از عمر بن ابى سلمه روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص) نازل شد:«اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شما-خاندان پيامبر (ص) -ناپاكى را دور كند،و شما را به طور كامل پاك دارد.».پس پيامبر،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،و آنان را با كسا پوشانيد و على را نيز كه پشت‏سرش بود با عبايى پوشاند،سپس فرمود: بار خدايا اينان اهل بيت منند پس،پليدى را از آنان بزداى و آنان را به طور كامل پاك بدار.ام سلمه گفت:يا رسول الله آيا من هم با آنان هستم؟فرمود:تو بر جايگاه خود هستى و روى به سوى خير و سعادت دارى.».ترمذى گويد:و در همين باب از ام سلمه،معقل بن يسار،ابى الحمراء و انس بن مالك،روايت‏شده است (7) .

 امام احمد در مسند خود از ام سلمه همسر پيامبر (ص) روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه من نازل گرديد:خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را به طور كامل پاك دارد،و در آن خانه،فاطمه،على،حسن و حسين بودند،پس پيامبر آنان را با عبايى كه روى خود داشت پوشانيد،سپس گفت: (بار خدايا) اينان خاندان منند،پس از آنان پليدى را دور كن و آنان را كاملا پاك گردان.» (8) .

 و مسلم از عايشه همسر پيامبر روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا بيرون آمد در حالى كه عبايى بافته از موى سياه بر دوش او بود،پس حسن آمد،او را داخل عبا كرد،بعد حسين آمد،او را نيز داخل كرد،و بعد فاطمه آمد،او را هم به زير عبا جاى داد،سپس على آمد و او را هم با عبا پوشاند،آن گاه فرمود:«خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك گرداند» (9) .

 در در المنثور سيوطى (در تفسير قرآن) به دو روايت زير برمى‏خوريم:

 ابو الحمراء (از اصحاب پيامبر) مى‏گويد:مدت هشت ماه در مدينه مراقب پيامبر بودم هيچ گاه براى نماز بيرون نيامد،مگر اينكه اول به در خانه على مى‏آمد،دستش را دو طرف در قرار مى‏داد و مى‏گفت:«نماز!نماز!خداوند اراده كرده است فقط از شما خانواده پليدى را دور كند و شما را به تمام پاك دارد» (10) .

 و از ابن عباس است كه گفت:نه ماه پيامبر خدا را مى‏ديديم كه هر روز موقع نماز در خانه على بن ابى طالب مى‏آمد و مى‏گفت:«درود و رحمت‏خدا بر شما خانواده،خداوند اراده كرده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك دارد» (11) .

 و انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر خدا شش ماه به طور مداوم آن جمله را مى‏گفت (12) .

 البته اين احاديث‏بوضوح دلالت دارد كه هر يك از اين چهار تن فردى از افراد خاندان پيامبرند،همچنان كه عضويت هر شخص ديگرى را-از كسانى كه در زمان پيامبر در قيد حيات بودند،چه از هاشميان و يا از زنان پيامبر-منتفى مى‏داند.اين قول پيامبر (ص) :بار خدايا اينان خاندان منند،دلالت روشنى دارد بر اين كه عضويت‏خاندان پيامبر در دوران زندگانى آن بزرگوار منحصر بر آن چهار تن بوده است.بنابراين،همه افراد ديگر-حتى عمويش عباس،جعفر بن ابى طالب و ساير افراد حاضر در زمان بيان اين مطلب-از دايره عترت مورد نظر خارجند،هر چند كه همگى از خويشان نزديك او بودند.

 با اين همه،اين انحصار همه بنى هاشم را كه پس از وفات آن حضرت،به دنيا آمده‏اند-از جرگه اهل بيت‏خارج نمى‏كند.آنچه در احاديث نوع اول آمده است دلالت دارد بر اين كه اعضايى از خانواده و عترت او-پس از حيات او در ضمن چند قرن به وجودخواهند آمد.پيامبر در آن احاديث‏به صراحت گفته است كه قرآن و اهل بيتش از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر او باز گردند.

 اما چگونه عضويت افرادى را كه پس از پيامبر به دنيا مى‏آيند،بشناسيم،اين مطلبى است كه به اعضاى همعصر آن حضرت مربوط مى‏شود و اين كه كدام يك از اينان را مى‏توان خلف آن حضرت ناميد و اگر خلف او بود از اعضاى عترت او نيز هست.مردم خود گواه شايستگى و علو مقام او در تقوا و درستى و علم و حكمت اويند،و خلف آن حضرت در زمان او همان كسى است كه وى را خليفه خود مى‏نامد.

 اكنون كه مقام اهل بيت را در اسلام و نيز اعضاى خاندان محترمى را كه در زمان پيامبر بودند،شناختيم سزاوار است كه در صفحه‏هاى آينده از شاخص‏ترين فرد اين خانواده سخن بگوييم.آن فرد،امام على (ع) پسر عموى پيامبر است كه پيامبر او را به بالاترين مراتب بزرگداشت،گرامى داشته است.
 

پى‏نوشتها:


 1-ترمذى در صحيح خود ج 5 ص 328 آورده است.شماره حديث 3874 است.

 2-ترمذى در صحيح خود ج 5 ص 329 روايت كرده است‏شماره حديث 3876.

 3-امام احمد در جزء پنجم از مسند خود ص 181 آورده است.البته از دو طريق صحيح روايت كرده است.

 4-حاكم در صحيح خود«مستدرك‏»ج 3 ص 109 آن حديث را آورده است.

 5-در«فاكهة البستان‏»آمده است:عترت-به كسرع-فرزندان و نسل او و همچنين نزديكترين وابستگان او،از گذشتگان و غير آنها مى‏باشند.

 6-ج 15 ص 176.البته ترمذى،حاكم و بيهقى نيز آن را نقل كرده‏اند.

 7-ج 5 ص 328 (شماره حديث 3875) .

 8-ج 6 ص 292 سيد تقى حكيم در كتاب‏«اصول فقه‏»مقارن ص 155-156 به نقل از كتاب در المنثور سيوطى ج 5 ص 198 آورده است كه حاكم و بيهقى اين حديث را روايت كرده‏اند.

 9-صحيح مسلم ج 15 ص 192-195.

 10 و 11-ج 5 ص 198 (الفقه المقارن از حكيم ص 155) .

 12-احمد در مسند خود ج 3 ص 286 آن را نقل كرده است.

 

 

نويسنده : محمد واعظ زاده خراسانى

دو برنامه به زبان c

دو برنامه به زبان c که یک برنامه جذر گیری از اعداد و برنامه ای که عددی را از یک مبنا به مبنای دیگر می برد.

mabna                                                                        jazr

فراماسونری و کابالا

در خبر ها آمده بود كه فرقه جديدي بنام كابالا در ايران در حال عضو گيري است. متاسفانه اكثر سيستم هاي ما شناختي از اين فرقه ندارند و بر اساس اخباري كه در اين زمينه منتشر شده مشخص است كه هيچ برنامه اي براي رويارويي با حضور اين فرقه در ايران نشده. همچون كليه حمله هاي فرهنگي ديگر دست اندر كاران منتظر ميمانند كار از كار بگذرد تا بعداً با آن مقابله كنند. بنا به علاقه و ضرورت شغلي من به عنوان خبرنگار من چون مدت طولاني در مورد ريشه هاي فراماسونري و صهيونيسم تحقيق كردم كه به همين دليل مجبور بودم در زمينه كابالا نيز تحقيق كنم. حضور اين فرقه در ايران مرا بر آن داشت تا نكته هايي از تحقيقات خود را خلاصه كنم و اين مقاله را تهيه كنم تا بلكه توجه دوستان جلب گردد و به فكر بيافتند كاري كنند.

در مورد شروع ايده اين فرقه اختلاف نظر هاي زيادي وجود دارد چرا كه برخي مورخين آن را به هند و چين برخي به ايران باستان و برخي به مصر نسبت مي دهند اما امري كه قطعي است شروع رسمي فعاليت اين فرقه درون دالان هاي فراعين مصر بوده. وبوجود آمدن فرهنگ و تمدن فرعوني مصر با ايده كابالا عجين بوده. كابالا در اصل به ايده اعتقاد به جادو و جمبل و قدرت هاي ما فوق طبيعي انسان ها بر مي گشت برخي ايده هاي كابالايي ها امروزه به اومانيسم نيز معروف است كه بر اساس آن مبدا بشريت بر اساس انسان اوليه گذاشته شده و بوجود آمدن انسان را بر اساس فعل و انفعالات مواد و حادثه مي دانند (نه بر اساس خالق) كه اين ايده آنها نيز بعد ها در افكار و ايدئولوژي هاي فكري سياسي علي الخصوص سوسياليست ها و كمونسيت ها استفاده شد. فرعون هاي مصر باستان با استفاده از عقيده هاي كابالا خود را خداي روي زمين مي شناختند روحانيون آنها نيز در معابد خود براي بدست آوردن اسرار كابالا كه عملاً همان علوم فيزيك – شيمي و زيست شناسي و رياضي و... بود علماي مختلف را گرد آوري مي كردند و چون به نام اسرار كابالا معروف بود احد الناسي بجز روحانيون معابد حق مطلع شدن از نتايجاين تحقيقات را نداشت و عموماً علماي آنها نيز در معابد زنداني بودند. روحانيون فرعون هيچ گونه محدوديتي براي آزمايشات و تحقيقات خود در زمينه هاي مختلف را نداشتند و حتي در آزمايشگاه هاي خود از برده هاي زنده نيز استفاده مي كردند و فجيع ترين تحقيقات را روي آنها انجام مي دادند. خيلي ها را به صرف اينكه ببينند آيا داروي كشف شده آنها مي تواند مرده را زنده كند مي كشتند و يا حتي اعضاي انسان هاي زنده را قطع مي كردند و براي پيوند آنها تحقيق مي كردند. همه اين امور در وضعيتي فوق العاده محرمانه و درون معابد انجام مي شد و اگر هم فردي به هر ترتيبي از درون معابد اطلاعاتي به دست مي آورد به هر ترتيبي بود وي را به قتل مي رساندند. در اين راستا اينها تحقيقات علمي فراواني در زمينه هاي مختلف را انجام دادند كه خوب بايد پذيرفت اسرار آنها تا بحال هنوز پنهان مانده كه ميتوان به اسرار اهرام مصر و موميايي كردن اجزاي بدن به عنوان نمونه اشاره كرد. در اين راستا بحث قرباني كردن فرزندان و حيوانات و تقديم آنها مضاف بر برترين ما يملك مردم به معابد را جزو عقايد مردم كردند تا بتوانند خوراك تحقيقات خود را تامين كنند. بيشترين تحقيقات براي پيدا كردن راز زندگي – جواني – زيبايي و شادابي و سلامت (عملاً خلق انسان و جاودانگي) از ازل يا از هرگونه ماده به دست آمده از طبيعت و يا حيوانات و يا حتي بشر از يك سو و تبديل مواد به يكديگر (كيمياگري) علي الخصوص به طلا و تسخير طبيعت و مخلوقات ما وراء الطبيعه انجام مي شد. در اين راستا نيز علماي معابد به علوم مختلف روحاني و علمي متوسل مي شدند. در برخي موارد نيز به نتايج قابل توجي نيز رسيدند. تنها شاهد اين ماجراها بردگان در بند آنها بودند كه سالها تحقيقات آنها را مشاهده مي كردند و منتظر بودند روزي خود نمونه آزمايشگاهي اين تحقيقات گردند و يا اينكه سالها اين تحقيقات روي آنها انجام شده بود. زماني كه حضرت موسي (ع) اتباع خود را از مصر به قدس برد تعداد زيادي از اين بردگان نيز همراه او فرار كردند و اسراري را كه كم و بيش با مشاهده و يا تجربه و خطا روي آنها آموزش ديده بودند منتقل كردند. برخي اين اسرار را به نام جادو و اسرار كابالا نزد خود نگه داشتند و برخي ديگر به فرزندان و نزديكان خود منتقل كردند. خلاصه امر پس از نابودي فراعين تنها مراجع اين اطلاعات يهودياني بودند كه آن زمان در اورشليم قدس زندگي مي كردند. اعتقادات برخي از اينها به خرافات نيز بر آن شد كه شايعاتي مبني بر اينكه حضرت سليمان (ع) از كابالا براي تسخير جن و انس و امور ديگر استفاده مي كرد مطرح گردد. بر اثر بلاياي تاريخي كه بر سر قوم يهود پيش آمد جامعيت اين اطلاعات از بين رفت و اين معلومات پراكنده شد. كاهنان مصري نيز مخفي گاه هاي اطلاعات مرتبط با كابالا را بگونه اي طراحي كرده بودند كه دست احد الناسي به آنها نرسد و در صورت رسيدن به آنها نابود شود. اما ايده هاي فكري (يا بهتر است بگوييم ايدئولوژي) كابالا دهن به دهن مي چرخيد و با استفاده از اطلاعات وفنون علمي كه يهودي ها به دست آورده بودند و با توجه به فاصله علمي آنها با ديگران همچنين با توجه به اينكه آنها همان بردگاني بودند كه براي ساختن مخفي گاه هاي اطلاعات و ثروت ها استفاده شده بودند اين رازها را براي فرزندان خود تدوين كردند و يا بصورت شفاهي به آنها منتقل كردند. در برهه اي از زمان برخي روحانيون يهودي بر آن آمدند تا اين اطلاعات را گرد آوري كنند و آنها را در اورشليم قدس مخفي كردند. چند ايده فكري نيز جا افتاد كه يكي از اين ايده ها ايده صهيونيستي بود. بر اساس آن يهودي ها وقتي كه نيل تا فرات را گرفتند و معبد سليمان را مجدداً احيا كردند مسيح ظاهر مي گردد (آنها حضرت عيسي مسيح (ع) را به عنوان مسيح الدجال مي شناسند و معتقد هستند كه حضرت مسيح هنوز ظهور نكرده) از همه مصائب خود خلاص مي شوند و دنيا را تسخير ميكنند و آنها اربابان كل جهان مي شوند. اين ايده تقريباً حدود 2500 سال پيش در ذهن آنها پرورانده شد و برخي صهيونيست ها معتقد هستند اگر 2500 سال طول كشيد فلسطين را گرفتند ميتوانند 2000 سال ديگر نيز صبر كنند تا نيل تا فرات را بگيرند. برخي كمتر حوصله دارند و با كند و كاو در اطراف ديوار مبكا (ديوار گريه که دیوار مقدس یهودی ها می باشد و معتقد هستند از معبد سلیمان باقی مانده) و حرم قدس در تلاش هستند تا اسرار كابالا ويا گنج هاي حضرت سليمان را بدست آورند. البته بحث در مورد صهيونيسم خود به بيش از يك مقاله نياز دارد كه فكر مي كنم خارج از حوصله خوانندگان اين مقاله مي باشد كه اين بحث را براي فرصت ديگري كنار مي گذارم. بر مي گرديم به همان زمان كه مصيبت تخريب اول معبد سليمان بر سر يهودي ها بوجود آمده بود و يهودي ها در بند نبوخذنصر و بابلي ها بودند. برخي از آنها با فرار و بچنگ آوردن برخي از گنج ها بر اساس نقشه هايي كه از قبل داشتند به جستجوي فرمانده اي بودند كه هم كيشان آنها را از بند اسارت خلاص كند كه كسي بهتر از كوروش كبير ايران وجود نداشت . اما كوروش هخامنشي به كيش زرتشت بود و با كيش يهودي ها هم خواني نداشت. لذا اينجا نيز اعتقادات كابالا پيش كشيده شد و اينبار با اعتقاداتي كه بعدها به اعتقادات فراماسونري معروف شد به سوي كوروش رفتند. آنها با كمك و حمايت مالي كوروش كبير او را در فتوحات خود ياري كردند و او هم به نوبه خود همكيشان آنها را از بند آزاد كرد و امان نامه به آنها داد تا آنها بتوانند مجدداً معبد سليمان را بر پا كنند (كه بعد ها توسط رومی یان نابود و به حادثه تخريب دوم معبد سليمان معروف است شد) و آزادانه زندگي كنند. عقيده كابالا در آن زمان ايده اي اشرافي بود و فقط اشراف هخامنشي حق داشتند از آن مطلع شوند. درگيري ايدئولوژيك ميان كاهنان زرتشتي و كابالايي ها (چون در آن زمان فراماسونري وجود نداشت) منجر به آن شد كه آنها به سوي جوان جوياي نام ديگري بنام اسكندر مقدوني (كه بعد ها به نام اسكندر ذو القرنين معروف شد ) بروند و با حمايت هاي مالي خود از اسكندر وي را به اسكندر بزرگ تبديل كنند. اما اسكندر آنقدر عمر نكرد تا قدرت آنها را تثبيت كند و امپراتوري نوپاي او بلا فاصله از هم پاشيد و افسران اسكندر براي بدست آوردن غنائم وي كابالايي ها را قلع و قمع كردند. پس از آنها نيز رومان معبد سليمان را مجدداً تخريب كردند و يهودي ها را اسير و به عنوان برده اين بار به اوروپا بردند. كابالايي ها هم كه براي ياري به لشكر اسكندر به اوروپا رفته بودند همان جا ماندند و حتي دين خود را در ظاهر انكار یا تعویض كردند. اين بار كابالا به سيستم زير زميني تبديل شد كه فقط دهن به دهن ميان افراد مي چرخيد. تا اينكه در قرن سال 1095 ميلادي آنها پاپ اوربان دوم را متقاعد كردند كه گنج ها و ثروت هاي عظيمي در شرق و بيت المقدس وجود دارد كه با بدست آوردن آنها اوروپاي مسيحي بدبخت - فقير و فلاكت زده نجات پيدا مي كند (در آن زمان كابالايي ها ديگر يهودي نبودند بلكه سالها بود كه مسيحي شده بودند البته بايد به اين مساله توجه داشت كه در عقيده كابالايي ها عقايد ديني جايگاهي ندارد و مويد اين ادعا آن است كه صليبي ها در حمله هاي خود به شرق از كشتن و يا غارت كردن اموال مسلمانان – يهودي ها و مسيحي ها دريغ نكردند و شهر مسيحي قسطنطينيه (استانبول كنوني) را غارت كردند و برگ هاي طلايي كه از ديوارنگارهاي كليساي اياصوفيه آويزان بود را كندند) پاپ مذكور شوراي عالي روحانيت را تشكيل داد و با ادعاي مبارزه براي بيرون كشيدن جبرانه سرزمينهاي مقدس مسيحي از دست مسلمانان جنگ هاي صليبي را شروع كرد فرقه اي از همان كابالايي ها به نام شهسواران مسيحي (شواليه هاي مسيحي) ماموريت گرفتن بيت المقدس و حفاظت گنج هاي آن براي پاپ را عهده دار شدند . بعد ها اين مجموعه با استقرار در بيت المقدس نام خود را به شواليه هاي معبد تغيير دادند كه منظور از شواليه هاي معبد همان معبد سليمان بود كه آنها بلا فاصله كند و كاو را براي يافتن گنج هاي سليمان شروع كردند و در همان كند و كاو ها گنج ها واسرار زيادي از فرقه كابالا را يافتند. خيلي از اين افراد شايعات گنج ها را شنيده بودند اما اين يافته ها آنقدر وسوسه انگيز بود كه اينها از وفا به تعهدات خود نسبت به پاپ سر باز زدند و قسمت عمده يافته ها را پنهان نگه داشتند. آنها كم كم با حضور زائران مسيحي از اوروپا سيستمي شبيه سيستم اعتباري و بانك داري امروزي را بنا نهادند و شروع به اندوختن ثروت و انتقال آرام گنج ها از فلسطين به اوروپا نمودند. وابستگان آنها در اوروپا پول ویا اموال زائران را دریافت می کردند و به آنها رسیدی می دادند که در قدس با مراجعه به فردی بتوانند معادل همان پول را دریافت کنند. حتی دزدان سر گردنه هایی را اجیر می کردند تا با حمله به کاروان ها اموال آنها را به سرقت ببرند تا هر آنکس که از طریق آنها عمل نکند مال و اموال خود را از دست بدهد و به دلیل نا امنی همه زائران اموال خود را به آنها بسپرند. پس از مدتي ثروت اندوزي اين افراد منجر به آن شد كه در داخل اوروپا توانستند حكومت هايي داخل حكومت هاي موجود بسازند. آنها تا حمله صلاح الدين ايوبي در بيت المقدس به انواع مختلف ثروت اندوزي كردند و وقتي كه مسلمانان آنها را از بيت المقدس راندند در اوروپا به يك قطب قدرت تبديل شده بودند. بيشترين فعاليت آنها بترتيب در فرانسه وانگليس و آلمان و اتريش و سوئيس فعلي بود و سپس در قسمت هاي ديگر اوروپا منتشر شدند اما عمده قدرت آنها در فرانسه بود اين امر پادشاهان اوروپايي را نگران ساخت به همين دليل در سال 1307 ميلادي فيليپ لو بل پادشاه فرانسه به آنها حمله ور شد و شمار زيادي از آنان را دستگير كرد پاپ مسيحي كلمنت پنجم نيز دستور پاكسازي آنها را داد و پس از بازجويي و محاكمات طولاني اعتراف كردند كه از عقايد مسيحيت دست برداشته اند در سال 1314 به دستور كليسا سركرده آنها به نام ژاك دموله اعدام شد و فرقه در كل اوروپا تحريم و اعضاي بازداشت شده آنها به سيه چال افتادند . برخي ديگر كه توانسته بودند فرار كنند به اسكاتلند تنها كشور اوروپايي كه از سلطه پاپ مبرا بود پناه بردند و بناي (معمار) معروفي بنام مك بناش واسطه آنها شد و از شاه تقاضا كرد آنها را به عنوان كارگران خود نگه دارد و پادشاه آن وقت "روبرت بروس" به شرطي به آنها اجازه زيستن در آنجا را داد كه در شغل بنايي مشغول به كار شوند و دست به كار ديگري نزنند. آنجا آنها نام جديد خود "فري مايسون" (free maison) به معناي "بنايان آزاد" بود را براي خود انتخاب كردند و اولين پايگاه خود را در اسكاتلند بنام "لژ بنايان آزاد"( لژ فري مايسون) بنيان گذاشتند. با اطلاعات و ثروت هايي كه فرماسون ها از شرق به دست آورده بودند هر جا كه مي رفتند خيلي سريع مي توانستند رشد كنند و در همان جا نيز خيلي سريع رشد كردند و آرام آرام مجدداً به كشورهاي ديگر اوروپايي نفوذ كردند و با داشتن هنر بنايي و ثروت و همچنين پيشبرد شغل نياكان خود يعني بانك داري مجدداً در همه جاي اوروپا نفوذ كردند. با پيدا شدن قاره جديد (آمريكا) آنها از اولين افرادي بودند كه به آنجا رفتند و در جهان جديد آنطور كه مي خواستند سنگ بناي خود را گذاشتند. تجربه هاي قبلي به آنها آموزش داده بود چگونه از تيغ حكومت دور باشند و با ايده هاي جديد كه بيشتر اومانيست (انسان سالاري) و (نوع دوستي) و ... بود به جنگ كليسا و پاپ رفتند و در دوراني كه اوروپا سخت تحت فشار ظلم كليسا بود توانستند با ايده هاي "نوكابالايي" خود نظر جوانان را به خود جلب كنند. خيلي از فيلسوفان وانديشمندان صاحب نام اوروپاي آن دوره همه به نوعي به اينها بر مي گردند. آنها با راه انداختن يك جنگ تمام عيار فرهنگي – اجتماعي – اقتصادي توانستند سلطه كليسا بر اوروپا را تضعيف كنند و سپس انقلاب فرانسه را به وجود آورند و انتقام خود را از نتيجه پادشاه قبلي فرانسه بگيرند (سر پادشاه فرانسه را زير گيوتين بردند) در ادامه كار خود آنها كل سيستم اوروپا را از دست پاپ ها خارج كردند و پاپ را منزوي كردند. با اطلاعاتي كه نياكان آنها از شرق آورده بودند زمينه پيشرفت علمي اوروپا را نيز فراهم كردند. ديگر لژ هاي فراماسونري به نام هاي مختلف در كل اوروپا منتشر شده بود. از سوي ديگر تعداد زيادي از فراماسون ها كه به آمريكا رفته بودند خيلي راحت تر فعاليت مي كردند و در جايي كه هيچ فعال قابل توجه سياسي وجود نداشت لژ هاي خود را در جاهاي مختلف راه اندازي كردند اين فراماسون ها اينجا خيلي قويتر از همنوعان خود در اوروپا بودند مردم را به شورش بر عليه اوروپايي ها وا داشتند و پس از تاسيس ايالات متحده آمريكا قانون اساسي آن را بر اساس ايده هاي خود تدوين كردند. اينجا ديگر همه چيز در دست آنها بود. آنها ايده هاي اومانيستي و ماتيرياليستي (مال سالاري) خود را براحتي مي توانستند پياده كنند و ديگر بحث مسايل ديني آنجا برايشان مطرح نبود چرا كه عقايد كابالايي خود را بگونه اي تعديل كرده بودند تا با خواسته هاي جامعه تصادم پيدا نكند. و خيلي جالب است كه بدانيد از بدو تاسيس ايالات متحده آمريكا تا بحال ميان روساي جمهوري ايالات متحده آمريكا فقط جان اف كندي فراماسون نبوده – كليه فرماندهان ارتش و نيروهاي مسلح آمريكا – روساي ديوان عالي و قضات ديوان عالي همگي فراماسون بوده اند. اكثر بانك ها – مجموعه ها و موسسات و تشكل هاي بزرگ آمريكا همه وابسته به فراماسون ها هستند. و در صورتی که فردی وابسته به لژ های فراماسونری نباشید امکان دسترسی به پست های کلیدی نخواهد داشت. به هر ترتیبی باشد افراد غیر وابسته حذف می گردند از ترور گرفته تا مفقود الاثر شدن و یا ساختن پرونده های قضایی برای آنها. اولین رئیس جمهوری آمریکا جرج واشنگتن یک فراماسون اعظم بوده و کلیه نویسندگان قانون اساسی آمریکا بدون استثنا نیز فراماسون بودند. کلیه نمایندگان سنا و کنگره اولیه ایالات متحده که قانون اساسی آمریکا را تایید کردند نیز بدون استثنا فراماسون بودند. براي اينكه جايگاه فراماسون ها در آمريكا را متوجه مي شويد كافي است به پشت يك دلاري نگاه كنيد علامت چشم و هرم كه روي آن است نمادي از نماد هاي فراماسون ها مي باشد همچنين ستون ابليسك كه در مركز پارك مركزي نيويورك (پايتخت اقتصادي آمريكا ) قرار گرفته و انواع و اقسام نماد هاي فراماسونري روي آن ترسيم شده قدرت آنها در آمريكا را نشان مي دهد. در اوروپا نيز فراماسون ها با ايده هاي اومانيستي خود و افراد سرشناسي همچون ديدرو – راسل والاس - ولتر - ماكياولي – داروين و ... توانستند نظريه پردازان مختلف را تحت تاثير خود قرار دهند و حتي نظريه هاي كمونيستي و سوسياليستي افرادي همچون ماركس – انگلس و لنين نيز متاثر از نظريه هاي كابالايي بوده. در نهايت اكثر جنگ هاي بوجود آمده در اوروپا و در نتيجه جنگ هاي امروزي نيز بر اثر خواسته هاي بيش از حد سلطه گري آنها بوده. البته هر كدام از اين مطالب خود يك مقاله كامل نياز دارد كه من مجبور شدم آنها را خلاصه كنم تا در يك مقاله بگنجانم. كابالا ها در جذب افراد خيلي قدرتمند و صاحب سابقه تاريخي مي باشند. آنها امروزه تعداد زيادي از هنرمندان - ستاره ها و شخصیت های معروف را به سمت خود جذب كرده اند و با استفاده از آنها سعي مي كنند جوانان را به سوي افكار و ايده هاي خود (كه در ظاهر خيلي هم فريبنده و قشنگ است) بكشانند. امروزه نيز در ايران ما با همين مساله مواجه مي باشيم خيلي از جوانان كه با بي هويتي فرهنگي ناشي از ضعف سيستم هاي فرهنگي ما مواجه مي باشند با غناي تامين خواسته هاي فكري خود توسط اين سيستم مواجه مي باشند. اين جوانان كه ايده هاي اومانيستي و ماتيرياليستي كابالايي آنها را احاطه مي كند و تبلغات شديد غربي علي الخصوص رسانه هاي آمريكايي و وابستگان به آنها از يك طرف و اشتباهات ما در مبارزه با اين حمله ها منجر به آن مي شود كه جوانان ما به ايده هاي مرتبط با كابالا جذب مي شوند. بزرگترين مشكل سيستم فرهنگي ما در اين است كه هميشه حالت دفاعي آني بخود مي گيرد به اين معنا كه وقتي با حمله فرهنگي مواجه مي شود از خود واكنش نشان مي دهد ولي هيچ برنامه ريزي براي پيش گيري اينگونه حملات وجود ندارد و بگفته شهيد مطهري بجاي اينكه جاذبه خود را بيشتر كنيم دافعه خود را بيشتر مي كنيم.

برگرفته از: www.alef.ir 

داستان حقیقی کابالا

سفر خروج عنوان دومین کتاب تورات می‌باشد. در این کتاب به تشریح نحوه خروج بنی‌اسرائیل از مصر تحت حمایت حضرت موسی(ع) و رهایی آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته شده است. فرعون بنی‌اسرائیل را وادار به بردگی نموده بود و به آزادی آنها رضایت نمی‌داد اما با مشاهده معجزات الهی به دست موسی(ع) و بلایایی که بر سر قومش نازل می‌شد، اندک اندک تغییر رفتار داد. به این ترتیب بنی‌اسرائیل شبی گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت کردند. سپس فرعون به آنها حمله کرد اما خداوند به وسیله معجزات دیگری از طریق موسی(ع) آنها را حفظ کرد.

ما شرح قرآن را درباره مهاجرت یهودیان از مصر می‌پذیریم، چون متن تورات بعد از وحی به موسی(ع) دچار تحریف شد. مهم‌ترین استناد بر این مدعا تناقضات بسیاری است که در پنج کتاب تورات: سفر پیدایش، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد و سفر تثنیه وجود دارد. کتاب سفر تثنیه با شرح مرگ و تدفین موسی(ع) پایان می‌یابد و این گواه مسلمی است بر اینکه بخش مذکور پس از مرگ آن حضرت به کتاب اضافه شده است.

در قرآن، دربارة شرح مهاجرت بنی اسرائیل از مصر و در دیگر داستان‌های مربوط به این قوم، اندک تناقضی وجود ندارد. داستان به طور دقیق بیان گردیده و علاوه بر این خداوند حکمت‌ها و اسرار بسیاری در خلال آن آشکار می‌نماید. به همین دلیل با بررسی دقیق آنها به درس‌های بی‌شماری برمی‌خوریم.

گوساله طلایی

چنانچه در قرآن آمده است از مهم‌ترین حقایق مربوط به مهاجرت بنی‌اسرائیل از مصر، طغیانشان علیه مذهبی است که خدا به آنها وحی می‌نمود؛ در حالی که قبلاً به کمک خدا از زیر بار ستم فرعون رهایی یافته بودند. بنی‌اسرائیل قادر به درک توحیدی که موسی(ع) از آن سخن می‌گفت نبودند و دمادم به سمت بت‌پرستی گرایش می‌یافتند. قرآن این گرایش را در اینجا توضیح می‌دهد:

و ما بنی‌اسرائیل را از دریا عبور دادیم. آنها در سر راهشان به قومی برخوردند که مشغول پرستش بت‌های خود بودند؛ گفتند: «ای موسی! همچنان که اینها خدایانی برای خود دارند، تو هم برای ما خدایانی معین کن.» موسی گفت: «الحق که شما مردمی نادان هستید [که الطاف و معجزات خداوند یکتا را نادیده می‌گیرید.]» این مردم [بت‌پرست] محکوم به نابودی هستند و اعمالشان نیز باطل است.

بنی اسرائیل با وجود هشدارهای موسی(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زمانی که موسی(ع) آنها را ترک کرد تا به تنهایی از کوه سینا بالا رود، این گرایش آشکار گردید. مردی به نام «سامری» با سوء استفاده از غیبت موسی(ع) از خفا بیرون آمد. وی آتش زیر خاکستر تمایل بنی‌اسرائیل به بت‌پرستی را شعله‌ور ساخت و آنها را متقاعد کرد تا مجسمه گوسفندی بسازند و آن را پرستش کنند:

موسی خشمگین و غمگین به سوی قوم خود بازگشت و سرزنش‌کنان به قومش گفت: «آیا آفریدگارتان به شما وعده نیکو نداده بود؟ و آیا تحقق این وعده آنچنان طولانی شد [که شما طغیان کردید] یا می‌خواستید غضب آفریدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعدة خودتان را با من زیر پا گذاشتید؟

آنها گفتند: «ما به میل و اختیار خودمان عهدشکنی نکردیم. بلکه زینت‌آلاتی را که از فرعونیان به عاریت گرفته بودیم از خود دور ساختیم و این گونه به پیشنهاد و رأی سامری آنها را در کوره آتش افکندیم.» و سامری از آن طلاهای ذوب شده مجسمة یک گوساله را ساخت که صدای گوساله هم از آن شنیده می‌شد و به مردم گفت: «این خدای شما و خدای موسی است و موسی عهد خود را فراموش کرد [و در کوه طور دنبال خدای دیگری است»].

چرا بنی‌اسرائیل چنین گرایش پایداری به برافراشتن بت‌ها و پرستش آنها داشتند؟ منبع این میل چه بود؟ واضح است جامعه‌ای که قبلاً هرگز به بت‌پرستی اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بی‌معنایی چون ساختن بت و پرستش آن نمی‌زند. تنها کسانی که بت‌پرستی میل طبیعی در درونشان است ممکن است به آن ایمان آورند.

با این حال بنی‌اسرائیل مردمی بودند که از زمان جدشان ـ ابراهیم(ع) ـ به خدای واحد ایمان داشتند. نام «اسرائیل» یا «پسران اسرائیل» اولین بار به فرزندان یعقوب(ع) ـ نوه ابراهیم(ع) ـ اطلاق گردید و بعدها به همه یهودیان تعمیم داده شد. بنی‌اسرائیل (یهودیان) از ایمان توحیدی که از اجداد خویش: ابراهیم، اسحاق و یعقوب(ع) به ارث برده بودند، حفاظت می‌کردند. آنها با یوسف(ع) به مصر رفتند و با اینکه در میان مصریان بت‌پرست می‌زیستند، مدت‌های مدید از ایمان خویش محافظت نمودند. از داستان‌های قرآن چنین برمی‌آید که آنان در زمانی که موسی(ع) بر آنها ظهور کرد مؤمن به خدای واحد بودند. تنها تفسیری که می‌توان کرد این است که بنی‌اسرائیل با وجود آنکه به ایمان توحیدی خود بسیار وابسته بودند، تحت تأثیر مردم کافری که در میان آنها زندگی می‌کردند قرار گرفتند و شروع به تقلید از آنها و جایگزین ساختن مذهب وحیانی خود با بت‌پرستی اقوام بیگانه نمودند.

با نگاه به اسناد تاریخی پی می‌بریم که قوم کافر تأثیرگذار بر بنی‌اسرائیل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر این نتیجه‌گیری این است که گوسالة طلایی که بنی‌اسرائیل در زمان غیبت موسی(ع) عبادت کردند، در حقیقت نسخه عینی از «هاثر» (Hathor) و «افیس» (Aphis)، بت‌های مصریان بود. «ریچارد رایفد»، نویسنده مسیحی کتاب زمان طولانی زیر آفتاب در کتاب خود می‌نویسد:

هاثر و افیس، خدایان گاو نر و ماده، نماد خورشیدپرستی بودند. پرستش این خدایان تنها یک مرحله از تاریخ طولانی خورشیدپرستی مصر می‌باشد. گوساله طلایی کوه سینا مدرک کاملاً اثبات شده این موضوع است که ضیافت ذکر شده به خورشیدپرستی مربوط بوده است.

نفوذ بت‌پرستی مصر به بنی‌اسرائیل در مراحل متفاوتی روی داد. در نتیجة رویارویی با مردم کامر، طولی نکشید که میل به عقاید رافضی ظاهر گشت و همان طور که در آیة بالا بیان شد، آنچه آنها به پیامبر خود گفتند:

ای موسی! همچنانکه خدایانی برای خود دارند، تو هم برای ما خدایانی معین کن. تا ما خدا را آشکارا به چشم خود نبینیم حرف‌های تو را باور نمی‌کنیم.

آشکار می‌کند که به پرستش موجودی مادی که قابل دیدن باشد گرایش داشتند؛ درست همانند آنچه مصریان می‌پرستیدند.

گرایش بنی‌اسرائیل به بت‌پرستی مصر باستان بسیار بااهمیت است و بینش خاصی را در ارتباط با تحریف متن تورات و مبادی کابالا برای ما فراهم می‌آورد. زمانی که به دقت به این دو موضوع توجه می‌کنیم، خواهیم دید که در سر منشأ بت‌پرستی مصر باستان، فلسفة مادی‌گرا وجود دارد.

از مصر باستان تا کابالا

بنی‌اسرائیل زمانی که موسی(ع) هنوز در قید حیات بود شروع به ساختن شبه بت‌هایی از آنچه در مصر دیده بودند کردند و به عبادت آنها پرداختند و پس از مرگ موسی(ع) دیگر ترسی از برگشتن از دین و انحرافات نداشتند. مسلماً این موضوع را نمی‌توان به همه یهودیان تعمیم داد، لذا بعضی از آنان بت‌پرستی مصر باستان را پذیرا شدند. در واقع آنان عقاید «کاهنان مصر» (جادوگران فرعون) را که بنیاد عقاید اجتماعی آن زمان را تشکیل می‌داد ادامه دادند و ایمان خود را کنار گذاردند. عقایدی که یهود از مصر باستان با آن آشنا گردید «کابالا» نام داشت. ساختار کابالا درست مانند نظام کاهنان مصر، سری و درونی بود و اساس آن را جادوگری تشکیل می‌داد. جالب‌توجه است که توضیح کابالا دربارة آفرینش با آنچه در تورات موجود است، کاملاً متفاوت می‌باشد و تفسیری مادی‌گرا و مبتنی بر عقاید مصر باستان بوده و به وجود ابدی ماده عقیده دارد. «مورات از جن» فراماسون ترک در این باره می‌گوید:

پیداست که کابالا سال‌ها قبل از تورات به وجود آمد. مهم‌ترین بخش تورات نظریه‌ای دربارة پیدایش جهان است. این تئوری با داستان آفرینش مذاهب توحیدی بسیار متفاوت می‌باشد. بر اساس کابالا در آغاز آفرینش چیزهایی به نام «سفیراث» و به معنای «دایره» یا «مدار» با ویژگی‌های مادی و غیرمادی به وجود آمدند. تعداد آنها 32 تا بود. ده تای اول نمایانگر منظومة شمسی بودند و بقیه نمایانگر انبوه ستارگان فضا این مشخصه کابالا نشان می‌دهد که به اصول اعتقادی نجومی مربوط است... . بنابراین کابالا از مذهب یهود بسیار فاصله دارد و بیشتر با مذاهب مرموز و کهن شرق مرتبط است.

یهودیان با پذیرش عقایدی سری و مادی‌گرای مربوط به مصر باستان که بر جادوگری استوار بودند، از احکام تورات چشم‌پوشی نمودند. ایشان شعائر و آداب سحرآمیز دیگر بت‌پرستان را پذیرا شدند و در نتیجه کابالا به تعالیمی پنهانی در یهودیت مبدل شد، اما با تورات مغایر بود. «نستا، اچ، وبستر» نویسنده انگلیسی کتاب جوامع مخفی و جنبش‌های ویرانگر می‌نویسد:

جادوگری را که ما می‌شناسیم کنعانیان قبل از اشغال فلسطین توسط بنی اسرائیل اجرا می‌کردند. مصر، هندوستان و یونان نیز طالع‌بینان و غیب‌گویان خود را داشتند. یهودیان با وجود لعن و نفرین‌هایی که در قانون موسی(ع) علیه جادوگری وجود دارد با نادیده گرفتن هشدارها، گرفتار این بیماری مسری شدند و با تدبیر خود سنت مقدسی را که به ارث برده بودند با عقاید جادوگری که از دیگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبة فکری کابالای یهودی از فلسفة مجوسیان ایران، نئوافلاطونیان و نئوفیثاغورثیان گرفته شد. پس مباحث ضد کابالاها که می‌گویند آنچه ما امروز از کابالا می‌دانیم صددرصد یهودی نیست توجیه پذیر است.

در قرآن آیه‌ای وجود دارد که به این موضوع اشاره می‌کند. خداوند می‌گوید بنی‌اسرائیل تشریفات و آیین‌های جادوگری و شیطانی را از منابعی خارج از مذهب خویش گرفتند؛

یهود از کار و امداد جادوگری که شیاطین در عصر سلیمان برای مردم می‌خواندند و یاد می‌دادند پیروی می‌کردند [و آنها را برای پیشبرد مقاصد خود به کار می‌گرفتند] سلیمان هرگز به سحر و کفر آلوده نشد، لیکن شیاطین کفر می‌ورزیدند و مردم را سحر و جادوگری تعلیم می‌دادند و [نیز یهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نام‌های «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پیروی می‌کردند. [آن دو فرشته از طریق باطل کردن سحر، ناچار شیوة کار ساحران را به مردم یاد می‌دادند.] و به هیچ کس چیزی یاد نمی‌دادند مگر اینکه قبلاً به او می‌گفتند: «ما وسیلة آزمایش شما هستیم، کافر نشوید و از این تعلیمات استفادة ناصواب نکنید.» ولی مردم از آن دو فرشته چیزهایی از جادوگری می آموختند که می‌توانستند میان زن و شوهر جدایی بیفکنند. آنها [علی رغم نصایح فرشتگان] همان درس‌هایی را می‌آموختند که به جای سود برای آنها ضرر داشت ولی جز به اذن و خواست خداوند نمی‌توانستند به آدم‌ها ضرری بزنند و آنها خود می‌دانستند که هر کس خریدار متاع جادو باشد در آخرت بهره‌ای از بهشت نصیب او نخواهد شد و بسیار بد بود بهایی که [آیندة] خود را بدان می‌فروختند، اگر عقل خود را به کار می‌بستند.

این آیه اعلام می‌کند که برخی یهودیان، با آنکه می‌دانستند با کار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگری را آموختند و پذیرا شدند. بنابراین از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بت‌پرستی گرفتار شدند (عقاید جادویی) و به عبارت دیگر ایمان خود را رها کردند.

حقایق این آیه مهم‌ترین خصوصیات یک جدال را در تاریخ یهود شرح می‌دهد. در این جدال از یک سو پیامبرانی که از سوی خدا برای یهودیان فرستاده شده بودند و پیروان آنان قرار داشتند و از سوی دیگر یهودیان مغرض که برخلاف فرمان خداوند عمل کردند، به تقلید از فرهنگ شرک‌آمیز پرداختند و به جای پیروی از قانون خداوند از آداب فرهنگی آنان پیروی نمودند.

پدیدآورنده: هارون یحیی